امروز که داشت برف می بارید
در شهر گرگان همیشه برف چیز غنیمتی ست
غنیمت از این لحاظ
که هم نُدرت و نباریدنش زیباست
هم جای پای خاطره هایی که سالها
مانند رد پای عابران درذهن می نشینند و
انبوه می شوند
داشتم میان برف
به صحبت های سید علی صالحی و خاطره ای که بیست سال پیش
آن موقع پسرم کلاس پنجم دبستان بود..
آن موقع هم مثل امروز
داشت برف می بارید
باران و برف وقتی که می بارند دلتنگیت را زیاد می کنند
یعنی که با صفت تفضیلی رابطه عمیقی دارند
دلتنگ اگر باشی
دلتنگ تر
خوشحال اگر باشی
خوشحال تر
بیمار اگر باشی
بیمارتر
آن روز برای دیدن دست جمعی برف
زودتر به خانه آمدم
(بر لحاف ِفلک افتاده شکاف
پنبه می بارد از این کهنه لحاف)
آن روز برای بازی دستجمعی میان برف
زودتر به خانه آمدم
که ناگهان
با کوتی از کتابهای پاره ی شعر
و انبوهی از نوشته هایی که در رابطه باشعر بود
در دست های نازک و انگشتهای کودکانه پسرم
که به تحریک صحبت های معلم فارسی کلاس شان
پاره گشته بود
(به غیر از دیوان حافظ و دیوان سعدی و شعر های مولوی )
مواجه و
داشت می برد
تابه رودخانه ی آخر ِکوچه ِمنزل ِمحل ِسکونتمان بریزد
که ریخت
امروز داشتم به این فکر می کردم
که در زیر برف
به آقای سید علی صالحی چه باید بگویم
امروز داشتم به این فکر می کردم
آیا به این سید بزرگوار
دلایل پسرم برای به رودخانه ریختن کتابها
ویا دنباله عرایضم بعد از به رودخانه ریختن کتابهایم را شرح دهم؟
یا مانند برخورد با معلم فارسی ِپسرم
باید به ایشان نگاه کرد و هیچ صحبتی نکرد
تا بلکه این برفِ لعنتی
قطع وشاید در روزهای آفتابی
هم را ببینیم و
سیگارو چای و صحبتی بکنیم
علی مومنی
به نام اسم
ویا
هر شبیه بی مانند
قسم
به جمله می دهد و
جمله می خوانند
که واژه باد جهان
گل به گل
گفتگویش باد
وباز باد
کبوترانی
که این کتاب را
به جای حرم
می نشینند و
پرواز می کنند
علی مومنی
وسنگی
در طواف سنگ
زمین
از هر طرف خورشید و
مشرق
پشت ِرویی سرخ
زمان خضرو
سپیده آبِ جادویش
بلند از دود و از آتش
خیال کُنده ای در دور
تبر می کوبد و
می روید اینک باز
اگر آبی درختی بود
دریا سبز می گردید
علی مومنی
گُلی،
به شرط آنکه نرویی
ورودخانه
به شرط آن که
به دریا نریزی وُ
آب،
به شرط آن که
در اطراف گل نگردی وُ
باران،
به شرط آنکه نباری
نبار
نبارو نریزو نگرد
حیف از سکوت نیست
که مسموم
از صدا کنیم
علی مومنی