خورشیداز تجربهی عجزی ناشناسبر شعرگریان میتابید!شعرِ منخاموشبا سایهاش میگفت؛نرو!نمیر!متن بیگانه بودو سایهانگارتا هرگزدر آغوشِ ارغوانآرام خفته بود!میلاد_سقا