دستم بود کوتاه ولی زلف تو ناز است
در بازی این عشق فقط ره به تو باز است
عمریست که جانی نبود محرم این دل
دردم شده بسیار ،چرا عمر دراز است
شب را به خیال تو مستانه نشینم
شمعم ز سودای تو در سوز و گداز است
وقتی که نگاهم پی راه تو روان شد
تو قبله حاجات شدی صبح نماز است
در میکده دل فقط زمزمه از توست
این شعر زبان منو ابروی تو ساز است
در خلوت شبها فقط فکر تو غوفاست
هر صبح فروزنده مرا چشم تو راز است
محمود بود عشق که معشوق تو باشی
من جان بدهم بر تو و آغوش تو باز است
شکیبا اصلان بیگیان