در نوازش تو
رودی ست که مرا با خود
به بندر احساس می برد
و نفس هایت
انگشتان خیسی ست
که از مرزهای خوابمان
حفاظت می کنند
و ما آنقدر صحبت می کنیم
تا واژه ها تمام شوند
پشت چشم های بسته مان
زمان سرگردان ست
و ما گم می شویم
در یک شب بی دقیقهُ ساعت
پرویز صادقی