در خانه نشسته ام
دیوار ها تنگ تر از همیشه اند
ساعت نبض میزند
خاطرات روی افکارم خط انداخت
یادم آورد شبی را زیستم
که در آن خورشید همگام با تاریکی بود
همه ی تو از آن من
همه ی من از آن تو
چه هم همه بازاری بود
نگاهت چون مرغان وحشی نی نی چشمانم را می دزدید
چه ناگهان تحریم شدم از آن شب
که تو رفتی
و دیوار مرا میبلعد
که تو رفتی
و من جا ماندم
از قافله ی عشق
همچو درویش
عصا زنان در انتهای این خیابان سرد
میگردم
تا بیابم نگاهی را
که وجودم از آن سیراب شود
و دلم با هوایش
مست
و تو ندانستی
که بلبل می گرید و میخواند
و درخت میشکند و می روید
و تو رفتی و من چه زیبا شدم
با نگاهی به جامانده
در آن شب پاییزی
آریا عینی