خنده ات ویران کند کاشانه ام
من همان مرغم که جَلدِ خانه ام
گشته ام محو تماشای نگاهت ای دریغ
گوئیا مجنون تر از مجنون ته دیوانه ام
بر لبی که تاکنون هرگز نخورده جام می
می بَرَد چشمان نازت کنج این میخانه ام
گوئیا ناخورده می مست نگاهت گشته ام
شور و حالی خاص دارم از خودم بیگانه ام
عشق فرهاد را از قلب خود بیرون مران
من در این عرصه ز قیس و وامقم دیوانه ام
فرهاد صمدی