به جهانگیری بالای بلندت سوگند
که مرا بی تو دگر میل بلندی ها نیست
مرغ عنقایی عقیمم ,هوس قله کجاست
کوه من عشق تو بوده که دگر برپا نیست
همه جا سایه ی تو بر سر افکار منست
سایه ای جز سر سودای تو بر دنیا نیست
جیب اندیشه ی من پُر شده از کشمش کفر
به اباریق رسولان دلم صهبا نیست
منکه اهریمن شبهای شعف بودمت آه
دگر ابلیس تو هم پیک شب اغوا نیست
مستحب است نماز نفست در گوشم
خیر کم کردی و گوشم به نمازت وا نیست
شمع از شور دل ما به شبستان میسوخت
ورنه هر شعله سزاوار سر شیدا نیست
به اذان غزلیات من ات نیست شتاب
که دگر پای تو زنجیر صدای ما نیست
آه ای عرش چرا عزت عاشق بردی
جای گل دشت مغیلان خس و خارا نیست
آنکه عرفان مرا داد به عصیان بر باد
کو که بیند در الهام دگر تقوا نیست
پارسایی مرا کشت وفایی که نداشت
بیوفا بین که دگر پیر غمت ترسا نیست
چهره می دزدمت ای رخ به رخ غیر, دگر
چهر ه ی داده جوانی به رهت ,زیبا نیست
برو مشهور شو چون ماه به شب تابی ها
به شب بی تب و تاب من اگر مهتا نیست
عقد کردیم که محرم بشویم صد افسوس
محرمیت که به اوراق و خط و امضا نیست
دل به دل قفل شدن,عقد حقیقی ست ولی
آه که قلب تو قفل دلِ این رسوا نیست
سعد لاهورم و حبسم به مقامات جبل
قلعه ی نای مرا هست فغان و نا نیست
سوختیم و نمه ای پس ندهد ابر ِ خدا
گویی این آتش افتاده به جان میرا نیست
صبر کردم که سر از قبر در آرد سعدی
گویمش مرد نکو نام در این اقصا نیست
الهام امریاس