شبم آنچنان تیره که یک اختر هم درش پیدا نیست

شبم آنچنان تیره که یک اختر هم درش پیدا نیست
چشمگان نور مردند
ماهی نیست شهابی نیست
واژگان آن لب تمنایم نیست
بیزارم زین شب
که درش از گل قدیم عشق
هیچ شمیمی نیست
پروانگان امیّد مردند
که بسیار پر زدند به هوای شعله عشقی که نیست

حریر اطلسینت را خاکی کن
چندی قدم زن
به تماشای شب ویران این کولی شبگرد
این ژنده پوش نامرتب
هرزه گرد غبار آلود آسیمه سر
که هزار سال است
می چرخد به تکرار
در یکی از پس کوچه های شب

آی عزیز هزار ساله بیرون آ
که در شبی چنین بی اختر, بی میزبانم
ابران جهان است در سینه ام
باید در آغوشت بگریم
روشنای این شب ظلمت زده در سرای توست
باید بیایم

آی آسوده بستر, خفته به دامان گلبرگها
صدای زوزه گرگ درنده شبم آید
تو چه دانی ز هراسم
تو چه دانی ز چنگالش
باید بیایم


ابوالفضل رعیت پیشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد