ای کاش...
شبیه تو آلزایمر میگرفتم...
به خاطر داری چه می نوشتیم؟ ..
نه یادت نیست
دیوانگی ها را فراموش کردی؟
نقش بازی و نقاشی ها
در رگهایم شنا میکردی...
خاطراتت هک میشدند اینگونه؛
باز دلم میخواست برایت بنویسم و بفرستم
اما غرور است ...
حالم به خون است و اشک .
اگر سینه ام شکافته شود بجای قلب دفترچه ای خواهند یافت که به جنون با او رفتار کردم.
پاره ،خط خطی و مچاله
اگر بخوانی اش نمیبینی چیزی به جز
خواستن ها و نشدن ها...
اشکان اهنگری