تو از دریچه شب آمدی...
در هوایی که برای من کمی سرد است
تنهایی وجودم را چنگ میزند...
زخمهای تنهاییم را دوست دارم...
تورا کجای قلب چاک چاکم جا کنم.؟ ؟
چه حیف ...
خانه امنی نیست تا تورا در آن محبوس کنم...
دیوارهایی نمور
بوی نم که سینه را سنگین میکند...
تو از بهاری و درآغاز پاییز
در را بر من گشودی...
تو چگونه آمدی که کلامم
از نا کجا به اینجا کشیده شد..؟
اکنون زمزمه میکنم تنها شعری را در سرم
(گاهی باید از یاد برد و رفت از یاد)...
سحر زارعی