بر این فکر بودم و دوستی به بار است

بر این فکر بودم و دوستی به بار است
چه دوستانی قسم خورده بکار است
همه پیگیر و عالم هرچه باشد
دلم قرص و رفیق خوب که باشد
زمان را نور خالص در به راه است
که روشنگر به هر آدم که خواب است
چنان دست های آنان را به صافی
نمایان سازد و خنجر چو کافی
دلی را آتشی خورده به راحت

که انگاری نه انگاری رفاقت
چو بین باشد چه نان هایی ز سفره
که او گر آمده چند لقمه خورده
بخوردش او نمک هایی فراوان
که آخر دست پر از چوب آنان
بگفتند هر که با آنی نمک خورد
زد و جای نمک را سینه زخم خورد
چنان زخمی عمیق و دردناک است
به از زخم های شمشیر انتظار است
بنوشید خون این زخم های خورده
که خود را بره ای گرگش بخورده
مقصر هیچ کسی نیست و منم باز
دلی ساده میان جنگلی باز
ندارم پنجه ای باشد شکاری
دلیلش باشد این زخم های کاری

سامان نظری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد