همان طوری که حالم را کسی حالا نمی‌فهمد

همان طوری که حالم را کسی حالا نمی‌فهمد
بمیرم گوشه ی شعرم کسی فردا نمی‌فهمد

نمی‌دانی چه دردی می‌کشم در شهر بی دردان
که در داغ دل گرما کسی سرما نمی‌فهمد

نوشتم این شکایت پس :
(( وطن اینجا غریبم من ؟
که حتی همزبانم هم زبانم را نمی‌فهمد...

به هر کس رو زدم شاید بفهمد شعر خشکم را
به دشنامم لبی تر کرد و شد پیدا نمی‌فهمد...

و دکتر هم نوار شعر را تا دید، با خود گفت :
ندارد درد او درمان خودش آیا نمی‌فهمد ؟

خدا هم گرچه درمان بود اما درد را خود داد
و شاید حکمتی دارد... دلم اما نمی‌فهمد ))

وطن زارید و ساکت ماند ... فهمیدم جوابش را
تو را ای عاشق انسان کسی اینجا نمی‌فهمد...

حوادث را بخوان در روزنامه: مرگ یک شاعر
به دست قرص ونلافاکسین یا فا... مفاعیلن....

مبین پرویزی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد