درحسرت دیدار توام لیک محالست

درحسرت دیدار توام لیک محالست
سالها که دل در پی آن ماه جمالست
بس وعده به امروز و به فردا بنهی تو
ما منتظر و دیدن روی تو ثوابست
شب آمد و خوابی به چشمان ترم نیست
دل در گرو یار ولی یار به خوابست
این بار گنه میکشدم آخر ازین هجر
چشمی که گنه کرده ورا یارحرامست
دارم گله و فرصت ابراز ندارم
کارنامه اعمال مرا حال خرابست
ما را دو سه روزیست دراین دیراقامت
خون جگر از فرقت آن یار به کامست
بر فرش طبیعت بنشست برف سپیدی
آخر صنما رستن گل فصل بهارست

محمد ابوالفضلی قمصری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد