وقتی خسته شدی

وقتی خسته شدی
نمی شود رها کنی خیال را در شمار اعداد قابل فهم
کنار آبی ترین رودخانه فصلی در سرمای زمستان و نگاه
لک لک های جامانده مهاجرت
به تو می اموزد رفتن را
کم کم آبی رود خانه به مردابی گرم تبدیل می گردد
پر از احساس های سبز قدیمی
و خبری از اعداد گمشده نمی یابی
تا یک روز به جاده رقابت بررسی
ببینی
چه سخت
حتی مادر
برادر
و خواهران رقیب
سرد می شوی
و تا مغز استخوان رویداد های تازه
مثل سکرات مرگ
نمایش عشق ها
رو یا های صادق کودکی
خجالت در رفتن به منزل سر پرست اداره
برای التماس
خجالت از پاسخ به نامه ی یار
روزانه یا شبانه درس خواندن
بجای طرف حرف زدن
کتک خوردن ارواح برای نجات دختر دم بخت کشاورز
و اهسته سه تار نواختن
پراز غلط املایی.

علی محسنی پارسا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد