نشسته ام کنار خیابان بروی صندلی
من ندیده ام؟یا که این گذر چراغ ندارد؟
هرچه راه میروم به مقصد نمیرسم
من کند میروم یا که جاده انتها ندارد؟
روز رفته و چند سالی میشود که شب است
شب امده یا که آسمان خورشید ندارد
عمرم گذشت و فرصت توبه رفت
اخر این دفتر سیاه ورق سفید ندارد؟
از تلخی زمانه گر گرفتم و شعله ور شدم
این اتش بلندجگر سوز مگر دود ندارد؟
چون کشتی به گل نشسته کناری پهلوگرفته ام
کشتی شکسته یا ناخدا فکر دریا ندارد؟
پیمانه های مداوم به حالم اثر نداشت
ساقیا میکده شراب ناب ندارد؟
شیخم بگفت بخوان تا اجابت کند تورا
یا رب این ناله های با قافیه جواب ندارد؟
محمد بهرامی