همیشه یک نفر آن سوی پرده ها تنهاست
همیشه یک گل بی خار غرق در سرماست
همیشه آن شب لبریزِ از سیاهی ها
بزرگ و طولانی، به بلندی یلداست
همیشه ابر بهاری به خاک می بارد
غم سپیده ی پژمرده، محو و ناپیدا است
همیشه مردم دلخسته چشم در راهند
همیشه شهرِ پر از غم، اسیر یک رویاست
محمدرضا فرجی