آنچه پروردم به آستین ظاهرا گشته چو مار
گر که افســــارش نگیـــرم، آوَرَد از من دمار
آشنائی و تلاشم، گشته است سیزده بهــار
توشه ام زان سالها اینک شده، این زهرمـار
آنهمه خوبی که کردم عاقبت، او گشته هار
باید افســـارش بگیــرم تا کنـم او را مهــار
سلیمان بوکانی حیق