خنده حتی لحظه ای را بی تو همراهم نشد

خنده حتی لحظه ای را بی تو همراهم نشد
ژاله ی چشم تری هم صحبت آهم نشد

بغض سردم را خیابان در خیابان ریختم
ناله ها کردم در گوشی که آگاهم نشد

هرچه رویای تو را در سینه با خود کاشتم
آرزو های قشنگم یار گه گاهم نشد

با نگاه چهره ات از پشت دیوار خیال
اختری در آسمان و پرتو ماهم نشد

خون دل خوردم به پای سیب سرخ گونه ات
یک انار از شاخه ای ناچیده خونخواهم نشد

آرزو دارم جهانت غرق زیبایی شود
منکه از این روزگاران انچه میخواهم نشد

نوجوانی و جوانی نقد خوبی بود و من
جز غم و حسرت بهای عمر کوتاهم نشد

تا گریبان سر فرو بردم به خلوتگاه خویش
روشنای عکس ماهی در دل چاهم نشد

علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد