به سوز شب قسم
به آتشی که شمع غم
به مشعل دلم
فتاده است
مرا تو دوست داری
ولیکن از دور
که دل به آب می زنی
گه از یمین گه از یسار
نگاه می کنی
گهی نقاب می زنی
و رفتنت چو آمدن
قدم قدم
رکاب می زنی
گهی به قهر مدتی
ز من جدا
به خواب می روی
گهی به حال زار من نگران
تو هم ستاده و شب زنده دار می شوی
عابد بلوچزهی