درد است این شکایت جوهر ،ترانه نیست
زخم است این شکفته به جانم ، جوانه نیست
اینبار سر به شانه ی روحت نهاده ام
اشکی که میچکد ز دلم عاشقانه نیست
فریاد میزنم به زبان سکوت بغض
این شعر جز ز آتش روحم زبانه نیست
سیبی که رانده مادر ما را ز باغ قدس
جز بر نگاه سرکش شیطان نشانه نیست
خوابی که دیده مرگ برایم به وقت صبح
چون نیمه شب گذشت دگر صادقانه نیست
گاهی به ابر ماند و گاهی به عطر گل
این روح پاک چیست اگر جاودانه نیست
پرواز من به قدس ،چو لک لک به وقت کوچ
این مرگ ، زندگیست ،بجز ترک لانه ،نیست
کبری اسدی نیازی