دلم دگر شده زخمی نمک به زخم چرا
بگیر دست مرا دوست هتک و خشم چرا
تپش دگر به تپش نیست، قلب نا آرام
مرا به دیدهی بدکار و پشت چشم چرا
فراغ دیده ام حالا ،ملاطفت خواهم
سرم به سینه بگیرید،فحش و اخم چرا
ندارد این تن زخمی دگر توان فلک
زدن به تازیانهی گفتار و آه و شرم چرا
نفس نفس زده ام سینه ام به تنگی زد
هوای تازه دهیدم ،غبار و دود چرا
من عاشقم زده ام دست بر رخ جانان
تمام شد حقیقت من ،خیال وهم چرا
من از تمام قواعد به شرع ام آگاه ام
دلیل کفر من هیچ است شعار شرم چرا
عبدالرضا اربابی