شب بود و هواخواهیت ای ماه نبودی

شب بود و هواخواهیت ای ماه نبودی
من غرق فریبائی تو... آه نبودی

چیزی من از این واهمه در یاد ندارم
جز اینکه در آن لحظه کوتاه نبودی

من بودم و یک مرحله تا مرز نبودن
آنجا که زمین خوردم و همراه نبودی

فهمیدم اگر بی تو بمانم همه هیچم
وامانده به هر حادثه هرگاه نبودی

نور سحر و پرتو امید کجا داشت
تا شاهد این خیمه و خرگاه نبودی ؟

کو اینهمه بازار و تماشا و خریدار؟
روزی تو اگر بر سر آن چاه نبودی

برگرد و بیا از غم دیرین برهانم
ای دلبر جانانه تو خودخواه نبودی

علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد