من تو را میکشم
با قلم میکشم
با نی ...با نای
فریاد میکشم
در باد میکشم
من خدا را میکشم
با دست و با دل میکشم
با حرف ...با پا
با چشم ... با خشم
با گوش میکشم
من گوش میکشم
از میان حرفهای خوب و بد
حرفهای خوب را نوش میکشم
میکشم نرگس چشم ها ی پر نور تو
میکشم رشته رشته ابریشم هندوی تو
گیسوی تو
چوگان ابروی تو
قلب محکم و صبور تو
پیشانی سپید و بلند تو
دو خنجر کمند تو
میکشم تیغ مژگان دل پسند تو
ز بالا و ز پایین میکشم
بند بند تو
میکشم نجابت و امانت
میکشم دیانت و سخاوت
پسته میکشم. غنچه میکشم
لبان همجو قند تو
لطیف تر از هوا دو سینه ات
بازوان خوش قرینه ات
ز شاخص مدینه ات
تو را سمت خود میکشم
دست نوازش بر سر ایتام میکشم
هر کس که خواهد سمت نور...
دستش گرفته میکشم
باز هم خجالت میکشم
از کرده آدمها...
از کرده خویش
باز هم خجالت میکشم
من از خدای خویش هم دارم خجالت میکشم
در قلب شب سار
مسعود پوررنجبر