کجای سینه بگذارم ستم های نگارم را
سپیدش چون کنم آخر،سیاهِ روزگارم را
مرا با مِهر روز افزون رها کردی بدست غم
بحالِ قیس بی لیلی کشیدی حال زارم را
هوای حرمتم ابریست، کجایی شیخ شمس من
قمر در عقرب اندازد غم هجرت مدارم را
به برج بغض می مانم که بی خیام افتاده
کسی اینجا نمیفهمد غم ِ از حد شمارم را
تو بقراط منی و توس تنِ تب کرده ی شعرم
تودر من زاده گشتی و شفا ده احتضارم را
به رویاهای سبزینه ترا شمشاد می بینم
بیا تا بازگرداند حضورت سبزه بارم را
تو ثور و من جُدَی ، بنگر جداییهای افلاکی
تو هم ای آسمان از او جدا کردی گذارم را
تو با اغیار و من بی غیر، خراباتی دیر غم
تو غرق نعمت و من فقر ،ببین فرق قمارم را
به دامان دلم هرشب سرِ یاد تو می خوابد
بیادت می گذارم گُل همه شب ها جوارم را
عقیق عمر مایی و در انگشت رقییانی
چه جانسوزست میبینم بدست غیر یارم را
به تخت باغ می مانی تو در شیراز شعرِ من
بیا ای شاه اشعارم بگردان اعتبارم را
دلم چون کوزه ای لب پَر،پُر از ابیات تاریخی ست
بیا در موزه ام بگذار ، ببینند شاهکارم را
خراشیدی ،تراشیدم بدستت لعل قلبم را
به خط خون کنم یاقوت، دل ِ در انتظارم را
نه آیین وصالت بود، نه فرهنگ فراقت دل
خوشی و ناخوشی هایت درآورده دمارم را
مرا مستوجب اندوه ،خودت را مستحق غم
زچشم خلق چون پوشم عذاب آشکارم را
الهام امریاس