بر بام خلوت دنیا نشسته ام

بر بام خلوت دنیا نشسته ام
چشم بسته به رویا نشسته ام

نیک و بد دنیا گذاشتم به زیر پا
بر قله آرزوی خویش تنها نشسته ام

ای باغ امید که با دست پروریدمت
در انتظار گل به سایه افرا نشسته ام


دل را به دریای وجودت زدم به وصل
اندر جوار عکس ماه دریا نشسته ام

در جاده منتهی به قلب تو
زار و منتظر و شیدا نشسته ام

با داغ لاله دلم موج خون زده
همراه بوته های معما نشسته ام

گم می‌شود زلف سیاهش به رنگ شب
شانه شدم و در خم زلف معلا نشسته ام

تب ریخت درد تمام تنم گرفت
زیر بارش تب گیر به تغلا نشسته ام

مسعود پوررنجبر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد