نگاهم کردی و لبریز آهم کردی و رفتی
به گیر و دار لبخندی تباهم کردی و رفتی
شب بی تابیم را اتفاقی تازه بخشیدی
دلاشوب تماشای پگاهم کردی و رفتی
مقیم آسمان بیکران شهر خود بودم
اسیر پرتوی از قرص ماهم کردی و رفتی
نمی دانی ولی انبوهی از وهم و خیالاتم
از آنروزی که غرق اشتباهم کردی و رفتی
به خود گفتم که تا روز ابد همراه من باشی
فدای ناز چشمانت سیاهم کردی و رفتی
میان جاده ای از حسرت و اندوه بی پایان
گرفتار رفیق نیمه راهم کردی و رفتی
نمی بخشم تو را ای بخت لاکردار بدفرجام
که زندان مکافات گناهم کردی و رفتی
مرا با عطر گندمزار صحراها کجا بردی؟
پر از دلشوره های رقص کاهم کردی و رفتی
علی معصومی