اشک آسمان گشته گواه دل ویران ما
گشته خشک و نای داد ندارد جان ما
خانه ها همه غم و قصه ها همه غصه
کام . تلخ و دندان فرو رفته در زبان ما
طنابی تنیده همچو پیله بر دست و پا
پیش رفتن. آرزوی ما.ایستاده زمان ما
کدخدایانیم و جز خدا نمانده برایمان
ترسم خدا هم ز یاد برده باشد جهان ما
ز بس در پی لقمه نانی گشته ایم سرگشته
مغزی نمانده یا. به تاراج رفته در گمان ما
گر چنین رود این چرخ رونده ی بی ترمز
با کرام الکاتبین است حساب آب و نان ما
شهریار یاوری