افتاد سر شانه ی ماهور بلوطی
آرام چنان ژاله که در حال سقوطی
نوشید کمی شبنم و خندید بشوقی
چرخید سرشانه به منوال و منوطی
لغزید به گودل ترک خورده ی خاکی
کوشید به تغییر و فرآیند هبوطی
روئید ولی سبزتر از شاخه پیرش
برگید ولی نرم تر از ساق سبوطی
رقصید به هنگام سحر همنفس باد
بالید ولی در گرو شرط و شروطی
نالید به هر شاخه آن نغمه ساری
کوچید سر شانه آن قمری و طوطی
زیباست کنون در گذر عاقل و مستی
خوبست هم او در نظر زاهد و لوطی
دیریست به لطفش همه همسایه اویند
او نیست ولی منحصر خط و خطوطی
علی معصومی