صافی آیینه‌ی دل، شعله‌ی ادراک داشت

صافی آیینه‌ی دل، شعله‌ی ادراک داشت
از غبار غفلت و زنگ هوس، امساک داشت

هر که دنبال هوس، سرمست و سرگردان دوید
خواب در چشمش بسان حلقه‌ی فتراک داشت

دل به موج اشک دادم، در دل دریای عشق
گردبادی بود و با خود، دامنی خاشاک داشت

برف پیری کاست از دامان ما گَرد هوس
ورنه دل، شوری در این خُمخانه‌ی افلاک داشت

این کتاب آفرینش، سطر سطر زندگی‌ست
عبرت آموز است انسان را، اگر ادراک داشت

هر نفس در سینه‌ام، طوفان قیامت می‌کند
از گداز سینه، دل چون غنچه چندین چاک داشت

هستی‌ام عمری‌ست بر گِرد ملال افتاده است
اشک در مژگان من، صد شعله‌ی غمناک داشت

از زمین تا آسمان، هر دم فَغانم می‌رود
عالمی حیرت از این آتش به زیر خاک داشت


ایوب آگاه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد