من از آیینه چشم تو مستم
که این آیینه کار داد به دستم
جهانی دیدم و باختم جهانی
دلی دیوانه ماند روی دستم
خدایا من چه کردم با تو آخر؟
قمار کم بود چشمان تو نوبر
ای تو که مست به عشقم کردی
تو ببین چه با بهشتم کردی
روزی برفتمو بگفتی اینجاست
عشقِ تو که خانه اش چنینی زیباست
رفتمو من در زدم بحر سلام
دل دیوانه ام افتاد به دام
حال من رانده ام از خانه او
مانده ام با دل دیوانه او
حال گو من چه کنم با دل خود؟
که شده مست به میخانه او
هلیا فردِطاهری