وزشی باز رسید
در دلش طوفان شد
قاصدک رقص نداشت
دلهره داشت
دلش آشوب شد و
نفسی بالا رفت
پاره شد بند دل قاصدک و
هر پرش پیغامی
آسمان پر پر شد
قصد ما مانده هوا
نفست را حبس کن
بازگردان قاصد ها را
من اگر بی تو روم
تو اگر بی مقصد
من و ما گم می شود
نفست، آه شد و
قاصدک پر پر شد
آه، غمگین مباش!
در شب تب کرده
پشت این پنجره ها
لب آن حوضچه کوچک باغ
به کنار مهتاب
انقدر آه نکش
قاصدک را حفظ کن
زخمی و بی پر و بال
ساقه هایش زندست
تو بگو دعای خود را
قاصدک رقص کند
اینک این تنها
این ساق ها
ایستادند
پر و بال ندارد اما
ریشه دارد
قاصدک سبز کند
در دلت امید را
نفست را حبس کن
آهی از من نشنوی
چیدن پر هایم
مانع پرواز نیست
باز هم سبز شوم
به کلامی
به ندایی و دعایی
زهرا ابراهیم خانی