بی تو در شعله ام چنان امشب
که آتش آمد به استخوان امشب
درد و شلاق و زخم میبارد
از زمین و از آسمان امشب
آخ، از آن کوه داغ بی پایان
وای ازین دوش ناتوان امشب
حس تلخی به سینه چونان سنگ
من دوباره ، نفس زنان امشب
ای که دور از تو ،یاد چشمانت
فتنه انداخت در میان امشب
دوریت دشنه ایست زهراگین
که نشاندی به عمق جان امشب
در کنار رقیبی امشب ، نیز
وای من از چنین گمان امشب
باز دل ماند و زخم و دلشوره
من و افکار آنچنان امشب
لب به لبهای زیرسیگاری،
سرفه ها سخت و بی امان امشب
از کدامین پزشک ، باید جست
داروی زخم جانستان امشب
باز چک چک،در عمق هر لحظه
مرگ، ارام و در نهان امشب،
ای نفس. یک دو بیت یاری کن
درد ، افزون شد از توان امشب
باز کابوسِ هرشبِ تکرار
داغِ تا مغزِ استخوان،امشب
عبداله خدابنده