تنهاتراَم ...از
یک پنجره یک ماه
باد می وزد
بادها ! دیوانه اَند
به بی پناهیِ انسان ، می خندند
که ، چیزِ ساده ای نیست
تنهاتراَم ... از انگشتی
که باتردید کوبۀ دری را می کوبد
... برخواهم گشت به اندوهِ
نخِ بادبادکی کوچک
به فصلِ حریرِ ، صدایِ قناری
به آغازِ صحبت از گُلِ مینا
تنها تراَم ... از یک چراغ
درکوچه هایِ قدیمی
... زندگی ، آهسته از گُل یاس حرف می زند
ابرها نزدیک تر اند
وَ دو خورشید
برمدارِ زخم هایِ تو می چرخند ...
فریدون ناصرخانی کرمانشاهی