امروز همه نیاز من این است که تو را به نام بخوانم
و مشتاق حرف حرف نام تو باشم
مثل کودکی که مشتاق تکه ای حلواست
مدت هاست نامت
بر روی نامه هایم نیست
از گرمی آن گرم نمی شوم
اما امروز در هجوم اسفند
پنجرهها در محاصره
می خواهم تو را به نام بخوانم
نمیتوانم نامت را در دهانم
وتو را در درونم پنهان کنم
کجا پنهانت کنم؟
وقتی مردم تو را
در حرکت دستهایم
موسیقی صدایم
توازن گام هایم می بینند
دیگر نمی توانم پنهانت کنم
از درخشش نوشته هایم می فهمند به تو می نویسم
نزار قبانی
قفل بر در نبستهام
شمع روشن نکردهام
و تو میدانی خستهتر از آنم
که به خواب فکر کنم
دشتها را تماشا میکنم
که در تَشِ تیره شامگاهی شب میشوند
من مست صدای توام
صدای تو که در اینجا پژواک مییابد
فقدان ، بار سنگینی است بر دوش
و زندگی دوزخی است نفرین شده
پیش از این چه سخت باور داشتم
تو بازمیگردی
آنا آخماتووا