در فصل رسیدن شده ام میوه ی نارس
دل پر شده از خاطره هایی همه اش گس
امید که پر زد ز دل خسته ام امروز
محبوب نگردد دگر این قافیه زین پس
دل مرده و رنجور سپردم غم خود را
بر سینه ی نامحرم و بر هر کس و ناکس
عشق تو پر از حادثه ی تلخ زمستان
من شاخه ی بی تجربه ی کوچک نورس
یک سال گذشت از غم سر گشتگی اما
آخر بسر آید غم هجران و همین بس
محمد_عسگری