کاش می دانستم
آنطرف چه خبر است ؟
یک لحظه هم
این طرف نمی ماندم
کاش می دانستم
کجایی تو
برای نوشیدن چای با تو
از مرزها
از خط ها
از کوهها گذشتم
آب از سرچشمه آوردم
نبودی
ندیدی
آب از لای انگشتانم ریخت
و جوانه زد گلی در دستانم
کجایی تو ؟
کجایی تو ؟
دیگر چیزی مرا ناراحت نمی کند
خیالت راحت
ابرهای سیاه رفتند
اشک های هراسم ریخته شد
اما شاخ و برگ ها خاموش نشد
عاقبت آنچه نباید میشد , شد
دیگر چیزی مرا ناراحت نمی کند
خیالت راحت
کاش می دانستم
کجایی تو ...!؟

محبوبه برونی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد