آب نجوا میکرد

آب نجوا می کرد
حرف های دلش را به زمین تشنه
جای من و تو

جای من و تو
که بی خبر بودیم از پاییزش

ولیکن زمان در خلوت می نوشت
در عالم سرگشته
عجیب می نوشت
تقدیر تو را
وحال و هوای امروز مرا .‌..

از درخت صنوبر خیال
باد سرخوش
می نوازد

آوای قیژ قیژ ِ قلم نی تو را
صدای دل را
می شنوم...

محبوبه برونی

شیطان را صدا زد

شیطان را صدا زد
وقتی ساقه ی گلی را شکست
وقتی ساعت فرسوده ی دیوار راحت خوابید
بیشمار
بیشمار صدای دل بود
که می شکست ‌‌‌‌
گام به گام
گام به گام روحش را
فروخته بود
با اولین گناه
با اولین نگاه
سایه شوم اسارت
تعمیر این همه ویرانه ها
راهی برای پس گرفتن نبود...


محبوبه برونی

تو هر روز لابلای کاج ها

تو هر روز
لابلای کاج ها
با عاشقانه ِ گنجشکی
مرا می خوانی
از پنجره صبحگاهم...

و من هر شب
زیر ِ سایبانی از اوهام
با نم نم باران
تو را می بینم
حوالی چشم هایم ....

میدانی دلتنگم ؛
چو نور خورشید بر بال و پر پرنده ای
آن قدر گرم
که از چشمانم کم کم دور میشوی
به دنبال سایه ای...!؟

نمیدانی پنهانم ؛
چون ترانه ای که با واژه های عشق
بیتاب می کند
دشت ِ سبز بهار را
و من از دلتنگی
با جای خالی تو راه می روم ...!؟


محبوبه برونی

بالاتر از سیاهی را , رنگی میزنم



هر اوج از تباهی را , جمع میزنم

قدم میزنم به شب, بجای خواب

خیره به آسمان خدا را, صدا میزنم

به هوای بهشت ِ کُنج ِ زمین ناچار

میان چله نشینان , ره شب میزنم

به یاد آبشار ِ شیرین ِ عشق , از دور

با تار نحیف ِ آب , نوای مجنون میزنم

منگ به اعجازم , آنسوی خیال

از نفس افتاده , دور باطل میزنم

مخور ای خاک کهن , همچنان غم

خزان رها کن , بهار را صدا میزنم

دور شدم از زمان , زمین هم غریبه

مثل تسبیح بریده , مدام زنجیر میزنم...!!


محبوبه برونی

می روم با واژه ِ شب

می روم با واژه ِ شب
رقص باد را
جمله کنم...
نقطه ِ تکرار را
بعد از واژه ِ صبح
آخر ماه دی
در حسرت ِ یک سر خط
به زمین ِ سرد بی حساب
بنشانم ...!!!


محبوبه برونی