زمان در غبار لحظه هایت نامرئی‌‌ست

زمان در غبار لحظه هایت
نامرئی‌‌ست
زمان در قامت معنی خود
بی معنی ‌ست
لحظه ها برای تو به کرار مکرر میشود
ولی بوی تازگی میدهد
هر نفسی که ادارک میشود

چهره ها قدیمی,
اما برای تو آشناییِ روز اول

از من پرسیدی یک سوال
از من شنیدی یک جواب
تجدید سوال از تو
اجابت جواب از من
در ظن خود سوال تازه ایی هست
در فهم من سوال‌ تکراری اما
تو بی نهایت از من سوال بپرس
من با بی نهایت لبخند
به تو پاسخ خواهم داد.


نشانی ات را
در جیب پیراهنت نهفتن
که نکند کوچه ها هم
فراموشی بگیرند
و تو را گم کنند

نشانی تو آن یاقوت سرخی‌ست
که هرچه را که در تند باد حادثه ها گم کرد
ولی طعم دوست داشتن را
هرگز از یاد نبرد

ای کاش فراموشی‌ گذرا بود
نه آنکه تا آخرین توانِ نفس
حبیب خدا باشد

شاید هم
خدا تو را دوست داشت.
چه سودی‌ست آدمی
خزانه‌ی دیروز و فردا باشد؟

کاشکی گاهی اوقات
سهواً ما هم
دست زمان را رها میکردیم...


علیرضا یوسفی

نظرات 2 + ارسال نظر
فاضله یکشنبه 29 آبان 1401 ساعت 09:10 http://golneveshteshgh.blogsky.com

خیلی خوب بود

مهدیه حق شناسی یکشنبه 29 آبان 1401 ساعت 08:16 http://Embrace_peace.blogsky.com

از آشنایی با وبلاگتون خرسندم
موفق وپایدار باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد