جز شب تاریک چشمانت
از سپیدی شعرهایم
در گلویم واژه ای سبز نشد
ای طاق ثریای اَبروهایش
مجنونی به نرسیدن نالید
لیلایی در تنهایی اش نالید,
در انزوای گندم زار موی یار
نسیم وزید و در غم سبوهایش نالید
گاهی اشک شد در آغوش شب
از چشم قلم هایش شعری نالید
ای مژه های خیس گُلگونت
جز باران بسیار بر گونه هایم
کدام آسمان خسته
بر روی لب های من بارید؟
ای عشق مرا به کام مرگ بکشان
وقتی که غم سرکش می رسد به تمام غزل هایم!
مرتضی سنجری