آفتاب موهایش را
به روی شانه های نحیف
پنجره انداخته
تا گُلدان های لاله عباسی نوازش کنند
تارهای سیاهی را که
آسمان همچون سُفره می گستراند
برای ضیافت کهکشان ها؛
و هر شب ماهِ نقره ای می تابد
مثل سُرمه بر روی چشم ستاره ها
که شمارش اشک هایشان شعری ست زیبا
به وسعت تمام واژه های دلربا
در طنین جیرجیرک های عاشق!
مرتضی سنجری
ببین چگونه
از نگاهت شعر می تراود
وقتی که تمام پائیز من
در چشمان بارانی تو شکوفا می شود
و همه ی غم های چرکین
از دلم شسته خواهد شد,
گویی با هر قطره ای که می چکد
بر روی کویر گونه هایت
هزاران درخت پیر
همچون بیدِ مجنون عاشق می شوند
و باز قافیه ای زیبا نقش می بندد
زیر سایه ی اَبروان سیاه تو
مثل دو بیتی های ناب
در پس پرچین رنگین کمان مژگانت!
مرتضی سنجری
جز شب تاریک چشمانت
از سپیدی شعرهایم
در گلویم واژه ای سبز نشد
ای طاق ثریای اَبروهایش
مجنونی به نرسیدن نالید
لیلایی در تنهایی اش نالید,
در انزوای گندم زار موی یار
نسیم وزید و در غم سبوهایش نالید
گاهی اشک شد در آغوش شب
از چشم قلم هایش شعری نالید
ای مژه های خیس گُلگونت
جز باران بسیار بر گونه هایم
کدام آسمان خسته
بر روی لب های من بارید؟
ای عشق مرا به کام مرگ بکشان
وقتی که غم سرکش می رسد به تمام غزل هایم!
مرتضی سنجری
می رفتم به دیدن سایه های طولانی
که در خواب هایم قدم می زدند
تا به یاد بیاورم رؤیای کوچه ها را
که نور ماه سنگین تر از
قامت آسمان می تابید
بر دوش شب های پائیز,
می رفتم به سراغ صدای شُرشُر باران
که از ناودان تنهایی ام
بعد از گریه های طولانی
چکه می کرد
بر روی شعرهای عاشقانه ی
مردی که دلش می گرفت
و عادت نداشت
به تنهایی قدم زدن,
می رفتم به عیادت چشمک های زنی
که هر شب در سُفره ی رنگین چشمانش
مرا دعوت می کرد به ضیافت ستاره ها!
مرتضی سنجری
به سراغم اگر آمدی
تنهایی ام را در آغوش بگیر
که سینه ام سراسر دریا بود
و چشمانم لبالب پائیز
مثل پنجره ای که دردهایش را
فقط گُلدان ها دیده بودند؛
هر قطره ای که می بارید
فوج قوهای عاشقِ درون نگاهم
از غمی کهنه می مُردند
و همه ی عاشقان رهسپار می شدند
به جاده ای که خطوط پشت لب هایت را
باتلاق احاطه کرده بود,
ترسم از این بود که
نمی دانستم کدام زمستان سرد
همچون رهگذر از قلاب انگشتانت
عبور خواهد کرد
که اینگونه جیب های خالی
منتظر دستانت بودند!
مرتضی سنجری