غزل های دیوان متحیر مانده اند

غزل های دیوان
متحیر مانده اند
و قافیه ها دست و پای شعرم را بسته اند؛
وقتی برای نوشتن نامت
هنگام رقصیدن قلم در دستانم
تمام حروف الفبا
همچون سرزمین مادری
عاشق زُلف پریشان سیاه تو می شوند
که هنوز هم واژه ها معنی آغوش را
از رُباعی چشمانت می پرسند!

مرتضی سنجری

ماه من..،

ماه من..،
یادم باشد
دیگر برایت آه نکشم
که مرا دردی ست پیدا
میان نیمه پنهان تو؛
و چه زیباست‌ این آخرین‌
نفس های تنیده در جمع شعرهای دست به عصا
حیف بی اثر است شهادتِ
لحظه های فراموشی ذهن آشفته ام!

مرتضی سنجری

هر شب در خیال پریشانم

هر شب در خیال پریشانم
تو را در آغوش می کشم
تا عطر شمشاد دستانت را
در ساحل خیس چشمانم نفس بکشم،
و لب های شاعرم سیراب شوند
از روئیدن شعری که
با بوسه هایت
قافیه و غزل هایش شکوفا شده اند!

مرتضی سنجری