واژه هایِ گنگ من, شعرِ ناب چشمِ تو
بغضِ من آبستن از ,کبر وشک و خشمِ تو
آن زمان که قلبِ من با صدای تو تپید
لحظه ها سرکش شد و چشم تو من را ندید
شاخه هایِ نسترن با هراس من شکست
دستِ تو بی اعتنا در به روی من ببست
لمس دست گرم تو,ضجه های باورم
داغی گل بوسه ات ,التهاب آخرم
عطرِ مویِ مست تو باد را از هوش بُرد
شانه را دستِ رقیب دید و از اندوه مُرد
آتشی در جانِ من شعله هایش قد کشید
نبضِ آغوشِ تو را گوش احساسم شنید
اشکِ شعرم می چکد روی کاغذبی تو باز
آب شد ته مانده ی شمع احساس از نیاز
می شود با تو گذشت از مسیرِ خستگی
خنده را بر لب کشید از تبِ دلبستگی
واژه های مُرده ام با حضورت جان گرفت
شعرِ من پژمرده شد رفتی و باران گرفت
سمیرا صادقی