بر سرم زد که سر دار تو را می خوانم
اول صبح سپیدار تو را می خوانم
باز هم این دل من کفش لجاجت پوشید
نیست در دست من انگار تو را می خوانم
با من دل شده ترس غم رسوایی نیست
من که در کوچه و بازار تو را می خوانم
گردنم گر برود باز تویی فریادم
بی سرم کن سر این کار تو را می خوانم
فرصت یکسره ام تا به قیامت بدهند
مطمئن باش که هربار تو را می خوانم
تو همان خون جنونی که تلاطم داری
ای تو از هلهله سرشار تو را می خوانم
بی گمان سبزترین پیچک این اطرافی
همره زمزمه ی سار تو را می خوانم
تب تند طپش قلب مرا حدی نیست
من اگر مستم و هوشیار تو را می خوانم
احتیاجم به تو یک مسئله فرعی نیست
مثل هرخانه به دیوار تو را می خوانم
بنده معذورم اگر بند شدم ...بدجوری
بنده منصور م و بر دار تو را می خوانم
نفسم شعله ی آواز قناری ها نیست؟
اصلا انگار نه انگار تو را می خوانم
سیدقاسم حسینی سوته