با درد هجرانت پــــر از دردم پر از ویرانی ام
دردا که وقت خواب هم از خاطرت می رانی ام
افسونِ چشمانت اسیرم کرد و رفتی بی خیال
یک شب بیا تا خود ببینی دیده ی بارانی ام
فرهادم و دیوانه ی شیرین ترین معشوقه ام
در بیستون خاطراتم کـــــرده ای زنـدانی ام
شولای غم سنگین و رنجم از فـــراق روی تو
آخـــــر رمیدی از نگاهم خوشگلِ جیرانی ام
شاید نمی فهمی مرا؛ از دوری ات افسرده ام
تا با رقیبان سرخوشی هـــربار می میرانی ام
آخـــر دلم خونین شود از دست کار و بار تو
امشب بیـا روشن نما این کلبه ی احزانی ام
با بانگ داوودی بخوانم از بـــــرایت عشق را
همچون زلیخا باش من هم یوسف کنعانی ام
مهرداد خردمند