امواج‌بی قرار ِ

امواج‌بی قرار ِ
دریا
مرا به میهمانی
ساحل ودر تالاری
آذین بسته
بنور ماه
تا سپیده دم
دعوت کرد !
سوسوی تاریکی
بجا مانده
از شب
نیز ذهنم را
در بیراهه
نکشیده بود
تا سبک تر شوم
وهوشیار تر
ماهیان هم
شوق زده جست وخیز کنان
مرا
می نگریستند
وارامشی در وجودم
ساخته بود
تا سرکشی موج ها را
فراموش کرده
ودر محراب سکوت
نیایش کنم
ومن ییگانه زخوبش را !
که چه ها
زدریا آموختم
در این شب و
در این سکوت
کرامت , غرور , وارامشی
در ورای ذهن خوبش
تا بیا بم
خویشتن خویش را
ور ها شوم
در همین ساحل
ودر همین کرانه
ودر همین میهمانی
سرشار از زیبایی
وپر از راز ورمز !!

بهرام معینی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد