آمـدی بـاتـاب گـیسو تـاکـه بی تـابـم کـنی

آمـدی بـاتـاب گـیسو تـاکـه بی تـابـم کـنی
زلـف را یـک سـو زنـی و غـرق رویـایـم کـنی
آمـدی بـا آن دو چـشـم آبـی و فـیــروزه ای
دل بـری از ایـن دل و بـی دل گـرفتـارم کنی
پرتو خورشید چشمت, خیره کـرده چشم من
آمـدی بـا پـرتـو خـود همـچـو مهتـابـم کنی
دم بـه دم عشقـت بسو زانـد مـرا ای نازنین
خـواستی چـون یخ میان شعله ات آبم کنی
آمـدی بـا سـحـر و افــزون کــلـام نـافــذت

قنـد در دل آب و هـر آئینه خـوشحالـم کنی
آمـدی تـا ره زن یاقـوت و یـشم قـلـب مـن
گـردی و اینگونه مدهـوش و پـریشانم کـنی
هم فکندی درد عشق و هم دوا در دست تو
آمـــدی درمـــان ایــن درد دل زارم کــنــی
آمـدی بـا عشق سوزان و لـب چـون آتشت
چـون نـکـوئـی داغـدار وصـل جـانانم کـنی

عباس نکوئی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد