کاش معشوق من شعر میدانست
آنوقت
چشمانم را میبستم و
در دنیایی که دوستش می داشتم
به غم ها میخندیدم
اما افسوس
نه او شعر میداند
نه گذر خواب به کوچه ی چشمانِ من می افتد
من مانده ام تنها , در دنیایی بی خیر و و غم هایی که به من میخندند
در آرزوی معشوقی که کاش
شعر میدانست
یاشار اربابی