تومثل... مثل نور, هوا, عشق , مبرمی

تومثل... مثل نور, هوا, عشق , مبرمی
تومثل آبی و, عطشم را چو شبنمی
من هرچه می دوم به صدایت نمی رسم
یک چیز بین صحبت پیدا و مبهمی
آن قدر مبهمی که خودم فکر می کنم
رنگ بلور, طعم خدا , شکل آدمی
مانند سیب نصفه ای از تو چه خوش گوار
پوسیده مثل نصفه ی دیگر فراهمی
یک شب چو ذوالفقار علی می شوی.. شبی
دشنه بدست , تشنه ی خون, ابن ملجمی
اما هنوز در تب تو ضجه میزنم
در چشم من پرنده ترینی ...مسلمی
پیوند می خورم به تماشای آفتاب
تا تو به جسم سرکش من روح می دمی
گیسو بگستران دل ما را اسیرکن
بر زخم های عتیقم تو مرهمی
باران شدی دوباره و نازل شدی سرم
براین کویر خشک و عطشناک زمزمی
می آیی از حوالی اشراق آفتاب
با یک سبد ستاره و مهتاب و مریمی


سیدقاسم حسینی سوته

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد