ساقیم مست و لبش گشته غزل خوان امشب

ساقیم مست و لبش گشته غزل خوان امشب
سر خمـار از می و دل گـشته پـریشـان امشب
وعده ی وصل بـداد و همه عهـدش بشکست
زانـکـه شهـریـور دل هـمچـو زمستـان امشب
ساختـم خـانـه ی دل را همـه بـا خشـت امید
شده زیـن جـور و جفایش همه ویران امشب
امـشـبـی را نــظـــری بـــر رخ دلـــدار شــدم
گشته زان مـاه رخش بیـدل و حیـران امشب
اتشـی زد به دلـم سوخـت جگـر زانکـه شبـی
اشک حسرت کـه ببـاریـده چـو بـاران امشب
بــه ثــریــا روم و بــاز نــگـــردم بــه زمـیـن
تن زتو سفره و دل گشته چـو مهمان امشب
چـو نـکـوئـی, اگـرم سـاقـی مـا می بخـشیـد
دل چنین تـا بـه فلـک گشته چراغان امشب

عباس نکوئی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد