من تماشای تو می کردم و غافل بودمکز تماشای تو خلقی به تماشای منندگفته بودی که چرا محو تماشای منیو چنان محو که یکدم مژه بر هم نزنیمژه بر هم نزم تا که ز دستم نرودناز چشم تو بقدر مژه بر هم زدنیهوشنگ ابتهاج